گل نسا جونمگل نسا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

گل نسا،خانوم خونه

سیسمونی

امروز 25 ام بود و من از صبح میخوام چیز بنویسم و نشده.از دست گلی خانم یا باید باهاشون بازی کنم.یا باید واسه جشن تولدشون بهشون نانای نای یاد بدم.یا هم باید بشم آپاراتچی محصوص و خاله قاصدکهایی که ضبط کردم براش پخش کنم.خلاصه نشد دیگه.ولی امروز 25ام بود و ما25 ام پارسال تو تب و تاب اومدن گل نسا خانم براشون جشن سیسمونی گرفتیم.خدای من چه شوق و ذوقی داشتیم البته غیبت زن عمو و پسر عمو کلافه امون کرده بود .آخه امیر حسین وقتی دنیا اومد زردیش بالا بود و حدود بیست روزی مامان بنده خداشو بیمارستان نگه داشت.خیلی سخت بود.ولی اون روز خبر آوردن که زردیش پایین اومده و همین روزا مرخص میشه.خیلی اتفاقی تخت گل نسا و امیر حسین شبیه هم شده بود.هردومون دنبال یه چیز سا...
26 دی 1393

روزوئلا یا سرخک؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گل نسا خانم تا اونجا پیشرفته بود که اولین دندونشون جوونه زد ولی خوب چیزی از نق زدن وغر غرا کم نشد کهجیغ شبانه و تب وبیقراری هم بهش اضافه شد.بطوری که این تازه مادر این چیزا ندیده رو کاملا مستاصل کرد و به گریه انداخت.پنجشنبه عصر در معیت امیر حسین خان که کخه کخ میکردن و یک خروار شانس من باب یافتن جای پارک و عدم انتطار در مطب پزشک و البته داروخانه که بی شک به برکت وجود این دوطفل کوچک بود سری به دکتر سبزه ای زدیم.ولی ایشون معتقد بود که بعضی بچه ها سخت دندون در میارن همه چی روبراهه و فقط ما باید کمی صبور باشیم .جمعه صبح از قرار روزی بود که ما باید خونه رو به مدت دوشب تخلیه میکردیم تا بابا مهدی دوتا امتحانش رو پشت سر بگذاره.ما هم پیش...
18 دی 1393

خدایا شکرت!یه شکوفه کوچولو اول زمستون جوونه زده!

خبر بدین به نوندان گل نسا درووده دندان.پریروز نغمه با خانواده اومده بودن اینجا برای دیدن گلی خانم.خونه مامانی رفتیم عمو حسین و خاله معصومه اینا بودن چشمتون روز بد نبینه گل نسا انقدر گریه کرد که نگور.ژریه که چه عرض کنم جییغ میکشیدو حسابی غریبی میکردازونجا رفتیم خونه خاله سپیده و گلی خانم دوباره شد همون فرشته کوچولویی که الان بغلم نشسته و هی میخواد به کیبورد انگشتشو برسون وقتی نمیشه میخواد زیر لپ تاپو ببینه.گذشت تا دیروز بعد از نهار  یهو دلم خواست به دندوناش سرکی بکشم که یه دفعه جیغم رفت هوا که بابا بیا گل نسا مون دندون دراورده.کلی با گل نسا خوشحالی کردم خودشم متوجه خبر خوش شده بود و حسابی شادمان بود.شب خونه عمه مریم دعوت داشتیم ماما...
8 دی 1393
1