سیسمونی
امروز 25 ام بود و من از صبح میخوام چیز بنویسم و نشده.از دست گلی خانم یا باید باهاشون بازی کنم.یا باید واسه جشن تولدشون بهشون نانای نای یاد بدم.یا هم باید بشم آپاراتچی محصوص و خاله قاصدکهایی که ضبط کردم براش پخش کنم.خلاصه نشد دیگه.ولی امروز 25ام بود و ما25 ام پارسال تو تب و تاب اومدن گل نسا خانم براشون جشن سیسمونی گرفتیم.خدای من چه شوق و ذوقی داشتیم البته غیبت زن عمو و پسر عمو کلافه امون کرده بود .آخه امیر حسین وقتی دنیا اومد زردیش بالا بود و حدود بیست روزی مامان بنده خداشو بیمارستان نگه داشت.خیلی سخت بود.ولی اون روز خبر آوردن که زردیش پایین اومده و همین روزا مرخص میشه.خیلی اتفاقی تخت گل نسا و امیر حسین شبیه هم شده بود.هردومون دنبال یه چیز سا...